بخشی از کتاب:
بیشک بیتو، بارها و بارها خواهم خندید. میدانم اینقدر سربههوا هستی و شاید بزرگوار که حتا یادت نمیآید یک روز قسم خوردم دیگر بیتو نخندم. وقتی حرفی میزنم، مثل آن روزی که قسم خوردم دیگر محال است بیتو بخندم، واقعاً فکر میکنم دارم یقینیترین حقیقت عالم را میگویم… یادت میآید؟ روزِ بعد از آن شب بود. درستتر بگویم شبِ بعد از آن شب بود. همان شبی که بهقول تو هر دو باهم ناگهان بزرگ شدیم. اگر بخواهم رمانتیک شوم، زیادی رمانتیک شوم.