صدای زنگ تلفن برای چندمین بار به گوش می رسید. مادر که در حال آماده کردن میز صبحانه بود به سمت گوشی تلفن رفت، نگاهی به شمار هی روی نمایشگر انداخت و با کمی مکث گفت: آفرین به این همه تاش و پشتکار!)سپس گوشی تلفن را برداشت و با صدای آرام جواب داد(: سام آقای رحمانی، برای چندمین بار بفرمایید!
− −سام حاج خانم، ببخشید، شرمنده که بازم مزاحم شدم)در حالی که کمی استرس داشت و بریده بریده صحبت م یکرد ادامه داد(:
حاج خانم خیلی دیر شده، ریحانه خانم، یعنی خانم رادمنش بیدار شدند؟
− −نه آقای رحمانی، هنوز بیدار نشده، معمولا صبح خیلی زود بیدار م یشه، اما انگار خیلی خسته است که تا الان خوابیده.
− −حاج خانم شما رو به خدا راضیش کنین برای همایش تشریف بیارن، باور کنید به خاطر خودم نمی گم، آبروی کشور در میونه.
مادر ریحانه با همان آرامش همیشگی جواب داد: توکلتون به خدا باشه و همه چیز رو به اون بسپارید هرچی خیر باشه انشاالله خودش رقم م یزنه.