کتاب حاضر، رمانی فارسی است که با زبانی ساده و روان و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها، خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه میسازد. در داستان میخوانیم: «این یادداشت را زمانی نوشتهام، که برخلاف میل باطنیام «دکتر سهرابی» را ترک کردم بیهیچ حرفی. آخرین روز دانشکده، زمانی که همهچیز درون روزهای خاکستری به هم پیوند خورده است. زمانی که احساس میکردم پیمان درست شبیه پدرم است و رهایش کردم و حال دوباره با او همکار شدهام. کتاب را میبندم و میگذارم روی صندلی جلویی و منتظر میشوم تا چراغ سبز شود».