درحالی که از ساعت۱۲ شب با لباس و آمادۀ حرکت استراحت میکنم همراه با همسرم و حاج محمدعلی (برادر همسر و شوهر خواهرم منتظر زنگ ساعت هستیم که بر روی ساعت ۲ بعد از نیمه شب تنظیم شده است.
به این ترتیب با صدای زنگ ساعت آمادۀ حرکت میشویم از منزل محمود آقا (مهندس انتظاری برادر همسرم) در شهرک غرب تا فرودگاه را نیم ساعته طی میکنیم و به پارکینگ ترمینال حجّاج وارد میشویم. به اطراف نظر میکنم شاید آشنایی را ببینم، برادر حسین توخته که با خانوادهاش عازم مأموریت عربستان هستند را میبینم چند لحظه بعد برادران دیگر بختیارینیا و قمی از داخل ترمینال میآیند، سلامی و اعتراض به اینکه چرا دیر آمدهام هرچند که هنوز چند نفری هستند که نیامدهاند پاسپورت من را به دستم میدهند، حاج محمدعلی در گوشم دعای سفر میخواند و معانقه و خداحافظی، با همسرم نیز خداحافظی کرده و وارد ساختمان میشوم در مدخل ورودی از سوی بازرسان گفته میشود که دوربین را نمیتوانم همراه داشته باشم آنجاست که متوجه میشوم گذرنامۀ من خدمت است و نه سیاسی، راست گفته باشم کمی ناراحت میشوم اما سعی میکنم از اول با این قبیل مسایل خود را آزار ندهم و نفْسِ خود را تحریک نکنم. قرار میشود دوربین را به یکی از برادرانی که گذرنامه سیاسی دارد تحویل دهم برادر بختیاری آن را میگیرد و برای تحویل ساک بزرگتر به انبار هدایت میشوم. در آنجاست که آقای رضوی نیز از راه میرسد و مسئول بازرسی ساک ایشان را بهدلیل آنکه گذرنامه سیاسی دارند باز نمیکند به من گفته میشود که ساک خود را باز کنم البته بسیار مختصر و بیهیچ دردسری ساک تحویل میشود و رسید آن به بلیط وصل میشود. بهسرعت به سالن ورودی میروم و کارت سوارشدن به هواپیما را میگیرم. در آنجا عدهای از برادران وزارت خارجه را میبینم و با آنها سلام واحوالپرسی میکنم.