این رمان با ژانر اجتماعی شرح حال پسر فقیری به نام بهرام است که به تنهایی زندگی میکند. والدینش از هم جدا شدهاند؛ مادر به خارج از کشور رفته و پدر نیز ازدواج کرده است. وقتی در اثر زلزله تمام اعضای خانوادهی بهرام میمیرند، او راهی تهران میشود تا با یافتن کاری، کسب معاش نماید. شغلهای گوناگونی را امتحان میکند؛ مدتی گارسون میشود، ولی با علاقهی شخصی که به مطالعه دارد، داستانهای کوتاه زیادی مینویسد که گهگاهی در مجلهای چاپ میشوند. زمانی که معلم خصوصی میشود، در این گیرودار اتفاقات ناخواستهای برایش پیش میآید که مسیر زندگیش رنگ و لعابی دیگر مییابد و فراز و فرودهایی رشتهی این زندگی را به سمت و سویی متفاوت میکشاند...
- از متن کتاب:
«بدون عشق زندگی بیمعنا بود!»
رخساره! ای محبوب من! چطور باور کنم این جدایی را؟ چرا باید خداوند متعال چنین تقدیری را بخواهد؟ دلتنگم! دلتنگ یک لحظه دیدار تو! ولی چه فایده از این دیدارها؟ وقتی تو در بیمارستان بستری هستی، قلبم برایت می تپد. آیا همانقدر که من تو را دوست دارم، تو هم مرا می خواهی؟ نمیدانم! چه فایده از این عشق؟ که جز درد و حرمان چیزی برایم به ارمغان نیاورده است. ای کاش هرگز تو را ندیده بودم! خدایا، مرا از شرّ این عشق راحت کن! خواهش میکنم........
آیا حاضری با من ازدواج کنی؟ من تو را دوست میدارم. عاشقانه عاشقت شدم. ای کاش میدانستی که چقدر در قلبم جای داری. به احتمال قوی صورتی سوخته و دفرمه داری، ولی برایم مهم نیست. از کاری که کردهام پشیمان نیستم. اگر منتظر آتشنشانی میماندم، آنهم در این ترافیک، نه تنها تو، بلکه تمام بچهها حالا در قبرستان جای گرفته بودید.
این من و تو... و این مسجد تو! ای غریب! آمدهام برای عشقورزی. تو پنهان از نظرها! تو غایب! تو مهربانی بهتر از هر پدری. آغوش عشق گشودهای ای پدر! پدر تا کی گریستن در حسرت دیدار روی ماهِ زهرایی تو. در این مسجد عشق میبارد. عطر تو جاریست در هر ذرهی مسجدت و من آمدهام برای عاشقی. برای ابراز عشق. خدایا؛ سجدهام، رکوعم، تسبیحِ ایاک نعبد و ایاک نستعینم، برای تو! بپذیر از ما. من... تو... یا امام زمان! گنبد این مسجد چه زیباست! عاشقان در فراقت گریان و نالانند. گریه و ندبه کار شیعهی واقعی است تا ظهورت. خوش بهحال این صحنوسرا که آغوش گشوده برای دیدارت! چه جای زیبایی آمدهام. فصل، فصلِ عاشقان است و تو ای محبوب من! در این روز جمعه کجایی؟ ای کاش این آخرین جمعه قبل از ظهور باشد! اِماما! ای غریب! مسجدت میعادگاه عشاق است. گریهها برای تو! عاشقی برای تو! عشق تویی! این زمین و آسمان است که برایت بیتاب شده. درختان از دوریت نا ندارند. گویی همه در انتظار فریاد أنا المهدی تو هستند. به قول آقای آقاسی: «کی و کجا وعده دیدار ماست» یا صاحبالزمان جانم به فدایت. یا صاحبالزمان! آقا، عاشق نمیخواهید؟...