با گذشت ساعاتی از نیمه شب ضربهای به در اتاقش نواخته شد. آریک که از سیر سریع وقایع نگران بود، به سرعت در را باز کرد و با یکی از سربازان خود روبرو شد.
سرباز با تعظیمی کوتاه به وی اطلاع داد که لیارکا در محوطه قصر انتظار وی را میکشد و به اطلاع وی رسانده است که موضوع مهمی در میان است... آریک با خود اندیشید که حتماً اتفاقی جدید در مورد حوادث شهر جدید به سمع او خواهد رسید.
دیتانی به سرعت خود را مسلح کرد و با پوشیدن شنلی به محوطه قصر رفت، در محوطه لیارکا با البسه مندرس همیشگیاش منتظر دیتانی ب ود.
آریک با دیدنش، خطاب به او گفت: «زمان بهتری به جز نیمه شبها برای دیدن من نداری؟»
-از متن کتاب-