بخشی از داستان:
بیدار شد. گمان کرد که میتواند صدای نفسکشیدن کودکشان را از اتاق کناری بشنود، صدای نزدیک به سکوت و نرم و آرامِ تودادن و بیروندادن هوا.
دستش را روی بدن همسرش گذاشت. اتاق تاریکتر از آن بود که بتواند او را ببیند، اما حرکات او را حس میکرد، بالا و پایین رفتن پتو و روتختی را.
زمزمه کرد: «گوش کن.»
زن زیر لب گفت: «دیروز، چرا دیروز نه؟» و رویش را برگرداند و دوباره به خواب فرو رفت.