اگر آن روز توتو به حیاط کارخانه نمیرفت و جیکجیک جوجهها را نمیشنید آن اتفاق عجیب نمیافتاد.
مثل این که اولین بار بود این صدا را میشنید و نمیدانست دیدن جوجهها چه دردسر بزرگی برایش درست میکند. اگر میدانست حتماً پایش را از سالن تخمگذاری بیرون نمیگذاشت. در جای گرم و نرمش میماند و با خوردن و استراحت خودش را برای مسابقهی کارگر پرکار سال بعد آماده میکرد. آخر او در مسابقهی کارگر پرکار سال گذشته با چهار تخم در روز اول شده بود.
-از متن کتاب-