وقتی پدربزرگ خبردار شد که میخواهم برای تحصیل به امریکا بروم، برایم یادداشت خداحافظی فرستاد. در یادداشتش نوشته بود: «ای خوک کثیف کاپیتالیست! پروازت خوش. دوستدارت، پدربزرگ.» یادداشت را روی برگهرأی قرمز چروکی نوشته بود که مال انتخابات سال ۱۹۹۱ بود ــ یکی از اساسیترین اقلام موجود در کلکسیون برگهرأیهای انتخابات کمونیستیاش ــ و همهی اهالی دهکدهی لنینگراد هم پایش را امضا کرده بودند.
از اینکه چنین افتخاری نصیبم شده بود آنقدر تکان خوردم که نشستم و روی یک اسکناس یک دلاری این جواب را برای پدربزرگ نوشتم: «ای کمونیست سادهلوح! ممنون از نامهات. من فردا عازمم و همین که برسم، سعی میکنم در اسرع وقت با یک زن امریکایی ازدواج کنم. بعد هم سعی میکنم صاحب بچههای امریکایی بشوم. دوستدار تو، نوهات.»