بخشی از داستان:
نوازندههای دیگر به خاطر علاقهی جِد به طالعبینی، سر به سرش میگذاشتند.
مارتین، نوازندهی اول ترومبون، گفت: «هی پسر! سهشنبه ماه کامل میشه. بهتره مراقب باشی».
جد سعی میکرد تیکه و کنایهها را نادیده بگیرد اما حرفهایشان آزارش میداد. مارتین و باقی نوازندهها ممکن بود نسبت به موسیقی حساس باشند اما نسبت به احساسات او نه.
هارولد چوبدستیاش را برداشت و همه در جای خود صاف و مرتب نشستند.
«آقایون و خانومها، میشه لطفاً با همین شدتی که اینجا نوشته پیش بریم و وسطش کسی فورته اجرا نکنه؟»
ارکستر شروع به نواختن کرد و جد هر چیز دیگر را جز چکاوکی که در هوای صاف صبحگاهی پر میزد و خرگوشی که در شبنم سحرگاهی جست و خیز میکرد، به دست فراموشی سپرد.
تمرین که تمام شد، هارولد چندان راضی به نظر نمیرسید.
«خیلی بد نبود خانمها و آقایون. اگه خانوم لوک یه لبخند تحویلمون بده، ممکنه بتونیم یه جوری سر و تهش رو هم بیاریم.»
جد چیزی بیشتر از «سر و تهش را هم آوردن» میخواست اما اجرایشان سهشنبهی بعدی بود، شبی که ماه واقعاً کامل میشد و چه بخواهی چه نخواهی مردم را کمی درندهخو میکرد.