بخشی از داستان:
مادر کالوین قبل از آنکه برای شیفت شب از خانه خارج شود، او را به اتاقش فرستاد. معلمهایش باز شکایت کرده بودند که هنگام تمرین حساب سر جایش آرام ننشسته است و مربی بارنز او را که از دستوراتش پیروی نمیکرد، وادار کرده بود تا بینیاش را به دیوار زبر آجری فشار بدهد.
حقیقت این بود که کالوین ترجیح میداد که در خانه با اسباببازیهایش تنها بماند. هیمنِ(He-man) سرسخت سوار بر گربهی جنگیاش، آراسته به زرهی سرخرنگ مومی، در برابر نیروهای شیطانی قلهی اژدها. جی. آی. جوهایش و اعضای لیگ عدالت، همهشان در نبود او بیجان گوشه و کنار خانه افتاده بودند و انتظارش را میکشیدند.
با این همه، تازگیها داشتند جذابیت گذشتهشان را از دست میدادند. بیل ریگز که آنور خیابان زندگی میکرد، برای تولدش یک پیست ماشین کنترلی هدیه گرفته بود و دائما پز پیچ و خمهای مسیر ماشین کنترلیاش را میداد. کالوین تنها نشسته و غرق در افکارش بود که دید آن عروسکش که هفتهها بود پیدایش نبود زیر صندلی گیر افتاده است، یکی از آن عروسکهای بهخصوصش به نام لیچ. تصمیم گرفت لیچ را بگذارد روی لامپ چهل واتی زیر آباژور خاکگرفتهاش تا ببیند که چه اتفاقی میفتد.