بخشی از داستان:
گربه روی تاقچهی جلوی پنجرهی کارگاه نوکو، در طبقهی دوم ساختمان و بالای رستوران کارائیبی رینکون نشسته بود و انتظار نوکو را میکشید تا از میخانهی مستر مکگراث تلوتلوخوران سر برسد. وقتی دیدش که دارد نزدیک میشود، از تاقچه پایین پرید و دوید سمت در؛ آماده بود تا همین که وارد خانه شد، میان پاهای سست و متزلزلش جلو و عقب برود. هرگز فکرش را هم نکرده بود که ممکن است نوکو در آن حال گیجی و سرخوشی از جایی بیفتد و خود را به کشتن دهد و زندانیکردن گربه در خانه میتواند او را از گرسنگی تلف کند.
پیش از این غذایش را خورده بود و چندان گرسنه نبود، اما اگر نوکو این را فراموش کرده و دوباره ظرفش را پر میکرد، به آن نه نمیگفت. نوکو وارد خانه شد و با اینکه تمام غروب را نوشیده بود، مستقیم رفت سمت آشپزخانه و برای خود یک لیوان بوربن جیمبیم ریخت.
گربه روی مبل راحتی نوکو پرید که درست روبهروی تلویزیون قرار داشت و منتظر ماند تا نوکو بیاید، او را از روی صندلی کنار بزند و تلویزیون را روشن کند. نوکو خود را روی مبل انداخت و شبکهی فیلمهای کلاسیک را گرفت. سیدنی کارتون در حالی که سرش را روی گیوتین پایین میآورد، میگفت این کار از تمام آنچه که پیشتر انجام دادهام، بسیار بسیار بهتر است. نوکو رو به صفحهی تلویزیون داد زد: «حرومزادهی ریاکار!» و بوردون را پایین آورد. گربه روی دستهی مبل راحتی پرید و مستقیم خیره شد به چشمهای نوکو.
«میو!»
نوکو اول به لیوان خالیاش نگاه کرد، بعد به گربه و پرسید: «به چی زل زدی؟»
«میو!» داری زیادهروی میکنی. گربه از دستهی مبل پرید روی پای نوکو، خودش را گوله کرد و آسوده لم داد.