درمان شناختی رفتاری با درک چگونگی تفسیر حوادث و تجارب و همچنین شناسایی و تغییر کسری یا تحریفهایی که در فرآیندهای شناختی رخ میدهند مرتبط است.
تجربیات اولیۀ دوران کودکی و فرزند پروری مسلماً منجر به توسعۀ شیوۀ تفکری نسبتاً ثابت و سخت میشود (یعنی طرحواره/ باورهای اصلی). اطلاعات و تجربههای جدید در برابر طرحواره/ باورهای اصلی ارزیابی میشوند (مانند، "من باید موفق باشم") و اطلاعاتی که باعث تقویت و حفظ آنها میشوند انتخاب و پالایش میشوند. طرحواره/ باورهای اصلی با رویدادهای مهم ایجاد یا فعال میشوند (مانند، امتحان گرفتن) و این خود منجر به ایجاد تعدادی فرضیه میشود (مانند، "من فقط وقتی میتوانم نمرۀ خوب بگیرم که تمام روز مطالعه کنم"). این موضوع نیز به نوبۀ خود منجر به افزایش جریانی از تفکرات خودکار میشود که مربوط است به خودِ شخص (مانند، "من باید احمق باشم")، عملکرد (مانند، "من به اندازه کافی سخت کار نمیکنم") و آیندۀ او (مانند:"من هرگز نمیتوانم با موفقیت از این آزمون عبور کنم و به دانشگاه بروم") که اغلب به عنوان سهگانۀ شناختی نامیده میشوند. در عوض، این افکار خودکار میتوانند در نتیجۀ تغییرات عاطفی (مانند، اضطراب، غم)، تغییرات رفتاری (مانند، بهطور مداوم کار کردن) و تغییرات جسمی (مانند، از دست دادن اشتها، مشکل در خواب رفتن) ایجاد شوند.