بخشی از داستان:
مادرم دستش را به سمت پیشانی میبَرد و آن را برای چشمان سبزرنگش سایهبان میکند. لبانش صورتی است و موهایش به رنگ طلایی گندم. پوستش را برنزه کرده و زیباترین زنی است که در ساحل دیده میشود، اما او هرگز این موضوع را نخواهد فهمید. سارونگیای مخصوص آبتنی به دور بدن کشیدهاش پیچیده و صورتش را در هم کشیده است. حتی همین حالا هم دارد میشمارد و منتظر است تا دوربین چشمک بزند.