بخشی از کتاب:
درخت انجیر اولین قربانی خود را در روز دوشنبه گرفت؛ تاد از قسمت حسابداری که حال و هوایش شبیه به فروشندگان ماشینهای دست دوم بود و جُکهایی در اتاق استراحت تعریف میکرد که باعث میشد همه بهبهانهی جلسه اتاق را ترک کنند. جُکها و البته نیاز مبرم به قهوه. و شاید به خاطر همینها چندان برای کسی مهم نبود که درخت کوچک گوشهی اتاق، تاد را یکجورایی لقمهی چپ کرد و از او تنها یک جفت کفش سیاه رنگورورفته باقی گذاشت.
مونیک از بخش آیتی بیش از دیگران به این اتفاق واکنش نشان داد، سرش را بلند کرد و گفت: «خب. هرروز از این صحنهها گیرت نمیاد» و بعد بستهی خالی چیپس را از ماشین فکس بیرون کشید.
اما زمانی که درخت انجیر، مانوئل از بخش منابع انسانی را هم قربانی کرد، واکنشها بسیار شدیدتر شد.
«آره، مانوئل. همونی که کیکهای فنجونی میورد و کراواتهای بامزهی مخصوص تعطیلات میبست.»
درخت انجیر دیگر پا را از گلیمش درازتر کرده بود. بخش مدیریت سرایدار را فراخواند و درخت به زبالهدان پشت ساختمان منتقل و مثل تمام آن ظرفهای کپکزدهی غذا در پاکسازی سه ماههی یخچال اداره، بهسرعت منهدم شد.
روز بعد دوباره سر و کلهی درخت کوچک از ناکجا پیدا شد که در همان گوشهی همیشگیاش نزدیک اتاق جری جا خوش کرده بود. این بار جری بود که حادثه را به چشم خود دید. آنجلا از بخش حسابهای دریافتی حسابداری ناپدید شده بود. مارک از بخش حسابهای پرداختی حسابداری فوراً دست گذاشت روی بالش طبی و وزنهی کاغذ آنجلا که شبیه به یک گربهی معروف کارتونی بود و پیشنهاد داد یک آتشبازی درست و حسابی در پارکینگ به راه بیندازند. دقیقاً رأس ساعت ۵ عصر، کل ساختمان جمع شدند بیرون و مثل گروهی از کویوتها دور درخت انجیر حلقه زدند. چند سخرانی تکاندهنده ایراد شد و فریادهایی برای کینخواهی به هوا رفت و بعد از آن بطری الکل مخصوص جعبهی کمکهای اولیه را در کوکتل موتولف خالی کردند.