قصهی عشق و عاشقی ویس و رامین کمی فرق میکند. از آن عاشقانههایی است که کمتر شنیده و خوانده شده. حکایتی است سرشار از وصال و فراق. عشق و نفرت و بیتفاوتی را کنار هم دارد. داستانی شاید نزدیکتر به آنچه در زندگی خود داریم و دورتر از عشقهای ابدی و ازلی کلاسیک که غالباً وصالشان جایی بیرون از این دنیاست. خبری از جام زهر و خودکشی نیست. کسی برای عشقش کوه که جای خود، یک سنگ هم نمیشکافد. ویس و رامین کودکی را با هم در کنار دایهای میگذارند. ویس به ویرو دل میبندد و با او ازدواج میکند، هر چند مدت کوتاهی است که دل به رامین بسته و او را دوست دارد …
فخر الدین اسعد گرگانی یک بار به قرن پنجم هجری قصهی عشق ویس و رامین را به نظم کشید و آن را جاودان کرد، حالا پیام ابراهیمی یک بار دیگر با نگاهی تازه به این قصه، با لحنی طنزآلود داستان این دو را بازآفرینی کرده، بدون اینکه ماجراهای اصلیاش را پس و پیش کند و در آنها دخل و تصرفی کند.