ارسطو گفته «ما کار میکنیم تا بتوانیم تفریح کنیم و فراغت داشته باشیم». آیا کسی پیدا میشود که قاطعانه با این حرف مخالفت کند؟ ارسطو جای دیگری گفته، «ما بدون ذرهای فراغت کار میکنیم تا به فراغت دست یابیم»؛ آیا از این واضحتر هم میشود گفت؟ و باز طبق آمار وزارتِ کار، ما بزرگسالان زندگیمان را بیش از هر چیز وقف کارمان میکنیم؛ حدوداً از ۲۱ سالگی تا ۷۰ سالگی زندگیمان را به کار کردن میگذرانیم. اینقدر که کار میکنیم نمیخوابیم، برای خانوادهمان وقت نمیگذاریم، نمیخوریم، تفریح و استراحت نمیکنیم. چه کارمان را دوست داشته باشیم چه از آن نفرت داشته باشیم، چه در آن موفق باشیم و چه ناموفق، چه از آن شهرت به دست بیاوریم چه حاصلش برایمان بدنامی باشد، به هر حال همهمان مثل سیزیف محکوم به آنیم که سنگ بزرگ کارمان، شغلمان، حرفهمان را هر روز به دوش بکشیم و ببریم بالای کوه تا دوباره پایین بغلتد و روز بعد دوباره روز از نو روزی از نو. اوگدن نَش میگوید، «حتی آن دسته از ما که حالمان از کار کردن به هم میخورد هم باز باید کار کنیم، تا بتوانیم پول کافی به دست بیآوریم تا دیگر مجبور نباشیم کار کنیم!» چه خوشتان بیاید چه نه، درونمایۀ جمعی زندگی همهی ما تفریح نیست، کار است!
از سوی دیگر، بگذارید به صراحت بگویم، ما فکر میکنیم که کار بوی گند میدهد! مسئله فقط این است که غالباً حاضر نیستیم این را به صدای بلند بگوییم. با اینکه کار زندگیِ دوران بزرگسالیمان را به خودش اختصاص میدهد، بیشترمان دوست نداریم که چنین باشد. معدودی از ما مشتاقانه دنبال کار میدویم و تعداد کمتری از ما از سختیها و مسئولیتهای آن با آغوش باز استقبال میکنیم و اگر به ما حق انتخاب میدادند، خیلیهایمان شاد و خوشحال دیگر اصلاً حاضر نمیشدیم کار کنیم.
خوب که دقت کنید، میبینید تنها کسانی که زبان به ستایش از کار میگشایند مورخان، سیاستمداران و صاحبان کسبوکار هستند، که باید هم از کار ستایش کنند چون نفعشان در همین است، اصلاً شغلشان همین است! حق با استادز تِرکِل (نویسنده، مورخ و بازیگر) است. هیچوقت دربارۀ کار از رؤسا سؤال نکنید. توقع دارید چه بگویند؟ معلوم است کلی اندر مزایای کار کردن داد سخن میدهند. اما اگر واقعاً میخواهید بدانید مردم راجعبه کار چه فکر میکنند، بروید و از کارگران بپرسید. ترکل میگوید به احتمال قوی آنها حرفهایی میزنند که تنِ بنجامین فرنکلین، مارتین لوتر، و ژان کَلوَن را در گور بلرزاند و سری به تأسف تکان دهند و از شرم تا بناگوش سرخ شوند...