کلاغی در آسمان پرواز می کرد به مزرعه ای سرسبز و زیبا رسید روی شاخه درختی نشست تا کمی استراحت کند. همانطور که به اطراف خود نگاه میکرد متوجه شد که یک شکارچی به طرف او میآید. کلاغ ترسید اما بعد با خود گفت: تا زمانی که کبوترها، آهوها، خرگوش و دیگر موجودات هستند هیچکس به من آزاری نخواهد رساند...