"اون روز مامان در اتاقم رو باز کرد و با هیجان گفت:
"پاشو خوابالو. پاشو تنبل. امروز پنجشنبهاس."
من فوری از جام پریدم و به سمت پنجره اتاقم رفتم.
آفتاب میدرخشید، پرندهها آواز میخوندن و روز بسیار زیبایی بود.
پس با ناراحتی گفتم: "واااای…. نههههههههههه."
قرار نبود هوا انقد زود گرم بشه.
تازه ماه مارس بود و تمام طول زمستون حتی یکبار هم برف نباریده بود."