عصر یکی از روزهای تعطیل بود و من و خواهر بزرگترم جِین، مشغول وقت گذروندن توی حیاط بودیم که برای بار هزارم ازش خواهش کردم:
" لطفا جین. میشه من هم توی انجمنت باشم؟"
خواهرم با قیافهی حق به جانبی جواب داد:
"متاسفم گرِیس، قبلا برات توضیح دادم و خودت قانون رو میدونی. باید بلد باشی حباب درست کنی."
این رو گفت، یک تیکه از آدامس بادکنکیش رو توی دهانش گذاشت و جوید و جوید و جوید تا کاملا نرم شد.
بعد لبهاش رو به جلو جمع کرد و یک حبابِ صورتی و بی نقص با آدامسش درست کرد.