در یک خیابانِ ساکت و آرامِ شهر کوچیک حیدرآباد، دختری به نام آفرین زندگی میکرد.
مادر دخترک وقتی که اون به دنیا اومد مرد و پدرش خیلی زود دوباره ازدواج کرد.
نامادری اون از ازدواج قبلیش یک دختر به اسم بهناز داشت که همسنِ آفرین بود.
دخترها باهم بودن و مثل دو خواهر بزرگ شدن.
اوایل همه چیز خوب پیش میرفت، خانواده به خوشی کنار هم زندگی میکردن و نامادریِ آفرین با مهربونی باهاش رفتار میکرد.