بابا منو نقاشِ کوچولو صدا میزد چون من نقاشی کشیدن رو خیلی دوست دارم.
خانم سانچز که مشاور مدرسمونه، بهم میگه نقاشی کشیدن راه خوبی برای نشون دادن احساساتمه.
پس احتمالا من خیلی احساسات دارم چون خیلی نقاشی میکشم!!
در یک روز ما توی خونهمون نشسته بودیم که پلیسا اومدن.
نورهای قرمز و آبی ماشین پلیس چشمک میزند، همسایهها همشون از پنجره به خونهی ما نگاه میکردند و آقا پلیسه به بابام دستبند زد.
با دیدن این صحنه خواهر و برادرم جَزمین و تی جِی خیلی ناراحت شدن و شروع به گریه کردن…