در یک صبح اواسط تابستان، امیرحسین جمالی از خواب که برخاست ناگهان هوس سفر به جانش افتاد و حدود یک ساعت بعد با خواندن یک مقاله متوسط در سایت یک روزنامه پرفروش این هوس چنان آتش به جانش افکند که دیگر تاب ماندن نداشت. انگار تا همین دیروز ماجراجویی کثیرالسفر بوده باشد که حالا به غل و زنجیرش بسته و سفر که هیچ، پا از خانه بیرون گذاشتن را هم برایش ممنوع کرده باشند، حال آنکه چنین نبود و در کل تنها سه بار از محل زندگیاش فاصلهای جدی گرفته بود؛ یکبار وقتی دانشگاه قبول شد و از شهر زادگاهش به تهران آمد، بار دیگر وقتی برای خدمت سربازیاش به یک جای دور مرزی اعزام شد و بار سوم هم همین سفری که اینجا پابندش کرد. به این ماجرا باز خواهیم گشت، اما اول مقاله متوسط روزنامه پرفروش: کمی بعد از برخاستن از خواب، وقتی به عادت هر روز نشست پای اینترنت که تا بیدار شدن همسرش، پروانه، قدری وبگردی کند، در سایت روزنامه چشمش به مقالهای در باره شعرهای محمدعلی سپانلو افتاد.