سال۱۹۹۱ میلادی، نقطهعطفی در تاریخ قرن بیستم و شالودهای برای بنای دنیای نوین درسده بیست و یکم محسوب میگردد. فروپاشی اتحاد اقتدارگرای شوروی و پایان داغ ترین جنگ سرد، دور نمایی از ویژگی های احتمالی سال های ما بعد دو هزار را هر چند به صورتی ابهام آلود در مقابل دیدگان جهانیان به تصویر میکشید. تیزبینان سیاسی به خوبی میدانستند که تغییراتی در این حجم باور نکردنی آنهم در "قلب جهان"، پی آیندهایی چند برابر بزرگتررا با خود به همراه میآورد. اوراسیا، سرزمینی نبود که تغییرات ساختاری در درون آن و سپس گسترش آن به مناطق پیرامونی، باقی مانده پیکره جهان را بدون تاثیر و حساسیت باقی گذارد. ایالات متحده از پس رقابتی پنج دههای با صاحبان پرچم های سرخ روسی، فرصتی بی بدیل و کم مانند را به دست آورده بود تا دست به کار نگارش سناریویی باور نکردنی از اصول نظم نوین جهانی مبتنی بر هژمونی امریکا بر سراسر جهان گردد. زنجیره نظم جهانی، محصول به هم پیوستن حلقه های خوش تراش نظم های منطقه و فرامنطقهای بود که از اصول نگارش یافته فوق پیروی میکرد. این اصول،حکایت از نوعی قشر بندی منطقه ای داشت که در آن، توزیع سامانمند قدرت در میان هم پیمانان امریکا برای ایفای نقشهایی بزرگتر، جان این نظام محسوب میشد. از این رهگذر، تجدید نظردر شناخت شرایط بین المللی برای دستیابی به برنامه ریزی های عملی در راه تطابق هرچه بهتر با ساختار نوین به دلمشغولی اصلی کشورهایی تبدیل شد که در پی گسترش نقش های خویش بودند.
در این میان شاید بتوان گفت که ترکیه و اسراییل درزمره نخستین دولت ها در منطقه خاورمیانه بودند که به سرعت به حساسیت تغییرات در جهان در پی لرزش و فروریزی دیوارهای کرملین پی بردند. روشن بود که این هم پیمانان امریکا در چارچوب سناریوی طراحی شده از سوی واشنگتن این اختیار را پیدا میکردند که برای حفظ، تقویت و گسترش ثبات، امنیت و خرده هژمونی خویش در سپهر هژمونی کلان جهانی، به حاشیه گسترده تری از آزادی عمل دست یابند. اجبار این کشورها در دست زدن به ابتکاراتی با هدف تضمین منافع ملی خویش در خاورمیانه ای سرشار از ثروت و بحران، الزامیدیگر یعنی برخورداری از جّوی دور از تنش به ویژه در رابطه با همسایگان را طلب میکرد که روابط اسراییل و ترکیه در اغلب موارد با همسایگان، فاقد چنین عنصری بوده است. از سوی دیگر، بازارهای بکر و درآمد ساز آسیای مرکزی رهیده از اقتصاد کمونیستی، چیزی نبود که به سادگی از آن بتوان گذر کرد. بدین ترتیب، امنیت و اقتصاد، دو مولفه قدرتمندی بود که تل آویو و آنکار را به یکدیگر نزدیک میساخت. اخلاف امپراطوری گردانان عثمانی که برق خاطرات عظمت از دست رفته، هنوز در چشمانشان تلالو داشت و یهودیان سرزمین یافته ای که گسترش گرایی را به مثابه عنصر بنیادین حفظ امنیت سرزمینی خود مینگریستند، از پیدایش شرایط نوین، چنان به وجد آمدند که در کمتر از نیم دهه، به سوی انعقاد پیمانی نظامی حرکت کردند و ملاحظات امنیتی خویش را به شالوده ای برای فراروییدن سیاست های بعدی تبدیل نمودند.
جهان در سال ۱۹۹۶ میلادی شاهد ایجاد یک بلوک جدید نظامی از سوی اسراییل و ترکیه بود. اگر چه این اقدام، واکنش های جهانی گوناگونی را از مخالفت صریح و آشکار تا بیواکنشی به همراه داشت، اما حکایتی از یک واقعیت بود. واقعیتی از به هم پیوستن های متناسب با شرایط نوین جهانی در دنیای پر مخاطره خاورمیانه. اینک از پی این همپیوستی، زنجیره ای از پرسش های ریز و درشت که برخی تاکنون، پاسخ هایی ابتدایی را یافته و برخی دیگر همچنان در پرده ابهام به انتظار گذشت زمان نشسته اند، خود نمایی میکند. اهدافتلآویو وآنکارا ازگرهزدنسرنوشتخویشدراین منطقه چه بوده است؟ چرا چنین بلوکی نظامی شکل گرفت؟ این همپیوستی، در معادلات منطقه ای و فرا منطقه ای واشنگتن چگونه معنا مییابد؟ این پدیده به ظاهر نظامی که از سوی سیاستگذاران ترکی - اسراییلی به مثابه امری عادی و فاقد هر گونه تهدید علیه کشورهای دیگر تلقی شده است برای کشورهایی که در مقابل چنین بلوکی قرار میگیرند به طور عام و کشورهایی نظیر ایران به طور خاص، با چه منطقی توجیه پذیر است؟ آیا در مقابل ایجاد این نظام دو ستونی جدید، باید اندیشه و عملی نو را در پیش گرفت؟
پاسخ به این پرسش ها و ابهاماتی مشابه، استخوان بندی نوشتار حاضر را تشکیل میدهد. این کتاب با دستمایه قرار دادن شرایط نوین جهانی پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و تمایلات ایالات متحده در گسترش بخشیدن هژمونی خویش، به یکی از مهمترین تجلیات این تمایل یعنی اتحاد ترکیه و اسراییل میپردازد و از رهگذر این پردازش و تحلیل، به بررسی پیش زمینه ها و دلایل همپیوستی آنکارا و تل آویو، تاثیرات آن بر منطقه از خلال سناریوهای طراحی شده و سرانجام برخی پیشنهادها و راهکارها در مقابل چنین پیوستنهایی مینشیند.