مامان، پر! داستانِ پسربچهای است که روزی چشم باز میکند و نشانی از مادرش نمیبیند: او رفته است. جستوجویِ مادر با پرسشهای ساده از پیرامونیان آغاز میشود و پاسخها و گپوگفتها او را گامبهگام با پیچیدگیهای تازهای روبهرو میکند.
پدر مهربانمردی است که دل به زن خود، سر در کتاب، چشم به آیندۀ رؤیاییِ دور، و دست در جنبوجوشِ سیاسیِ پنهانی دارد و ازاینرو، بهناچار، چندان جایی و نمودی در زندگیِ زن ندارد.
و مادر جوانزنی است زیبا و زندگیدوست که کنجِ سادۀ دنجی در زندگی برای خود میخواهد و بیشتر به یک راز میماند و گرهگشایی از کردوکارش چندان ساده نیست، بهویژه که داستان با رفتن او ـ کاری که در آن زمان، کمتر زنی خوابش را هم میتوانست ببیند ـ آغاز میشود.
مرد نمیداند چه بدیای به همسرش کرده است. پسر نمیداند چرا مادرش او را رها کرده و گناهش در این میانه چیست. پیرامونیان نمیدانند چرا یک زنِ شوهردار باید از خانۀ شوهر برود. کسی نمیداند چرا مادرِ دو فرزند باید بچههای خود را که یکیشان شیرخواره است و همهچیزش وابسته به او، رها کند و برود. همه با پرسشِ بزرگی روبهرو شدهاند.
آدمها خواست خود را از زندگی دارند، ولی زندگی هم خواست خود را از آنها دارد.
آدمها خواست خود را از دیگران دارند، ولی دیگران هم خواست خود را از آنها دارند.
مامان، پر! داستانِ از هم پاشیدنِ پیوندِ زناشویی، جدایی و پیامدِ آن برای فرزندان است، داستانِ رخنهیِ نگرشها و کنشهایِ نو به زندگیِ آرام و یکنواختِ دیرینۀ آبادیای است در کنارههایِ پایتخت.