اون سال، بعد از تموم شدن تعطیلات، وقتی آنا از پول عیدیش برای انجامِ کار خوبی استفاده کرد، فهمید که با مادرش یک ویژگی مشترک دارن.
توی خونهی اونها مناسبت های خیلی زیادی وجود داشت.
وقتی مناسبت هایی پیش میاومد، آنا و مادرش به سمت متروی شهرشون که همیشه شلوغ بود حرکت میکردن، سوار میشدن و به سمت مغازه آقای روبن میرفتن.
دیدن آقای روبن دقیقا شبیه یک مناسبت و مهمونیِ واقعی بود.
درست مثل اینکه یک تولد و یا دورهمیِ خانوادگی برگذار شده بود.