در یک روز بهاری این اولین باری بود که گابریل میخواست شعبده بازی رو امتحان کنه.
شنل مخصوصش رو پوشید، کلاه سیاهش رو روی سرش گذاشت، جلوی آینهی اتاقش ایستاد، چوبدستیِ جادوییش رو تکون داد و لبخندی زد.
بعد به آشپزخونه رفت، چوب دستی رو به سمت یک لیوان پر از آب گرفت و داد زد:
"اجی مجی لاترجی. من گابریل، شعبدهباز بزرگ هستم……. لیوان! خالی شو."
بعد همزمان چوبدستیش رو تکون شدیدی داد و در یک چشم بهم زدن لیوان آب خالی شد.