کانگورو خاکستریِ مهربون دو تا بچههاشو توی کیسهای که به شکمش چسبیده بود گذاشت و شروع کرد به پریدن. بچههای قشنگ کانگورو هم میخندیدن و از گردش با مانانشون لذت میبردن.
اون روز هوا آفتابی بود و نسیم لابلای شاخ و برگها میپیچید. پرندهها با شادی پرواز میکردن.