درخت ها تشنه شده بودند. اما از باران خبری نبود. درختچه ی گل رز، سرش را به طرف درخت کاج گرفت و گفت: آقای درخت کاج، شما که قدتان از همه بلندتر است، می شود نگاهی به آسمان بیندازید و ببینید که ابرها چرا نمی بارند؟
درخت کاج گردنش را بالا کشید و به ابرها نگاه کرد. بعد سرش را خم کرد و به درختچه گفت: ابرها دارند قایم باشک بازی می کنند.