کرم کوچولو به برکه نزدیک شد. چشم های ریزش را ریزتر کرد و به موجود کوچک گفت:
- تو چقدر سیاه و کوچولویی! تو بچه قورباغهای؟
موجود کوچک که اصلن چشمانش معلوم نبود، نگاهی به خودش کرد و گفت:
- آره من بچه قورباغهام. اما تو هم خیلی سفید و کوچولویی!.
بعد هر دو ریز ریز خندیدند. کرم کوچولو تابی به بدنش داد و گفت:
- اسم من رنگین کمانه، اسم تو چیه؟
بچه قورباغه سرش را از توی آب بیرون آورد قورقوری کرد و گفت:
- من...من اسم ندارم.