اون شب مامان مثل هرشب بچه هاش رو صدا زد و گفت که وقت حمومه.
اول قرار بود لیبی دوش بگیره و بعد از اون نوبت آلفرد بود.
ولی لیبی و آلفرد مثل هرشب داشتن باهم دعوا میکردن و دعوای اون شبشون از همیشه شدیدتر بود.
مامان شیر آب رو باز کرد و تو مدتی که وان حموم پر بشه به آشپزخونه برگشت.
بچهها داد میزدن و همدیگه رو کتک میزدن.
آلفرد عروسک خواهرش رو برداشته بود و موهاش رو میکشید، لیبی هم کتاب مدرسهی برادرش رو برداشته و توی وان پر از آب انداخته بود.
اونها اونقدر سرشون گرم دعوا و اذیت کردن همدیگه بود که هیچکدومشون متوجه وان پری که آب ازش سرازیر میشد نشدن…