در گوشهای از جنگل بزرگ، پشت بوتهها و درخت انگور بزرگ، بوتهی تمشکی بود که همهی حیوانات دربارهی خوشمزگی و بزرگی تمشکهای آن شنیده بودند. اما هیچکدام از آنها جرأت نمیکردند به نزدیکیهای بوتهی بزرگ تمشک بروند و از آن تمشک بخورند. همهی حیوانات جنگل از آن گوشه میترسیدند برای اینکه هر شب از آن سمت جنگل صدایی عجیب میآمد. حیوانات فکر میکردند در آنجا یک حیوان بزرگ و خطرناک زندگی میکند که بوتهی تمشک مال او است و اگر آنها به آن نزدیک شوند، ممکن است به آنها آسیب بزند.