روز تولدم، آقای پستچی برام یک بسته از طرف ایزابِلام که توی جنگلهای استوایی زندگی میکرد آورد.
اون همیشه تولد من رو یادش بود!
توی بسته یک جعبهی چوبی و توی اون جعبهی چوبی یک قفس بود.
توی قفس هم یک گیاه کوچولوی عجیب و غریب بود که دندون داشت!
نامهای هم از طرف خاله ایزابلا پیدا کردم که نوشته بود: تولدت مبارک کلارا، این گیاه اسمش سیموناست و به شدت کم یابه. به خوبی ازش مراقبت کن. من مطمئنم که شما دو تا دوستهای خوبی برای هم میشین.
دوست؟ من چطوری تونستم با یک گیاه دوست بشم؟