روزی روزگاری، پسر بچهای به نامِ لین به همراه مادرش در کشورِ چین زندگی میکرد.
اونها که از قشرِ نسبتا ضعیفی بودن، مثلِ همهی مردمِ دیگه، تمام سال رو مشغول کار کردن بودن.
اما با فرا رسیدن جشنوارهی ماه در اواسطِ فصلِ پاییز، شکرگذاری میکردن و به شادی و خوشحالی میپرداختن.
توی یکی از همین روزهای جشن، مادرِ لین پسرش رو به بازار فرستاد تا موادی که میخواست رو براش تهیه کنه.