چهل سال پیش، وقتی در لندن زندگی میکردم، در جایگاه سردبیر و منتقد ادبی هر روز در معرض جریانهای ادبیات ترجمه بودم: رمانهای بوریس وین، مجموعه داستانهایی از آمریکای مرکزی و جنوبی، داستانهای خیلی کوتاه و نمایشنامههای اسلاومیر مروژک، سری نویسندگان امروز و مجموعههای شاعران مدرن اروپایی انتشارات پنگوئن. در مجموعههای شاعران مدرن اروپایی به کتابی برخوردم که از آثار زبیگنیف هربرت بود و از آن رهگذر با مجموعۀ نویسندگان امروز لهستان آشنا شدم و عناصری در ادبیات معاصر لهستان یافتم که بسیار به سلیقۀ من نزدیک بود از جمله، ناهمواری و بیجاشدگی، حضور عناصر ابزورد و بیگانه در زندگی روزمره. من به این اکتشافها با عطشی ویژه نگاه میکردم: به رسمیت شناختن ضمنی چیزی، خوراکی ضروری، نیازهای فردی...