مدتها بود که دنیسو دخترخالهاش ملی، دلشون یک سگ میخواست.
یک روز توی مدرسه، معلمشون خانم شِرکی راجع به علاقهی دنیس به سگ ازش پرسید و ازش خواست تا یک مقاله در مورد حیوان مورد علاقه اش بنویسه.
خانم شرکی به بچهها گفته بود که کلمهی مقاله برای سن اونها کلمهی سنگینیه.
ولی دنیس یادش بود که بهشون گفته بود، معنی مقاله اینه که اونها باید یک موضوعی رو انتخاب کنن و راجع به اون انشا بنویسن.
اگه هم اسم مقاله براشون سخت بود، یاد ملاقه بیوفتن؛ فقط یادشون باشه که ملاقه رو نمینویسن.
دنیس هربار به این فکر میکرد که بخواد با ملاقه بنویسه خندهاش میگرفت.