جاناتان توی اتاقش نشسته و مشغول بازی کردن با کامپیوترش بود که صدای عصبانیِ پدرش رو شنید.
مدیر مدرسه به پدر جاناتان خبر خوبی نداده بود.
توی مدرسه پسر چاقی بود که جاناتان مدام اون رو مسخره میکرد.
این موضوع به حدی آزاردهنده شده بود که همهی بچههای مدرسه اون پسرک بیچاره رو مسخره میکردند.