مفهوم «عقل» از مفاهیم بسیار کلیدی در تاریخ اندیشۀ بشری است. از همان زمان که ارسطو انسان را حیوان عاقل نامید تا کنون بحث پیرامون مفهوم عقل و قلمرو آن در کانونِ مباحث فلسفی در مغربزمین و مجامع فلسفی مسلمانان قرار گرفته است. مفهوم عقل در اغلب مکاتب فکری دارای بارِ ارزشی مثبت است. وقتی گفته میشود فردی عاقل است یا جامعهای عقلانی است، یعنی آن فرد یا آن جامعه «خوب» است. در معدود مکاتبی که مخالفت با عقل استشهاد میشود، مخالفت آنها عمدتاً معطوف به کاربرد ناصواب عقل یا فرارفتن از حدود آن است (حکیمی، ۱۳۸۴: ۳۸). بنابراین مخالفت با فلسفه، که بهلحاظ روششناختی بر بنیاد عقل استوار است، نباید به مفهوم مخالفت با مطلقِ عقل تلقی شود.
با وجود اهمیت عقل و بار معنایی مثبت آن، امروز در اینکه کدام جامعه و کدام الگوی زندگی عقلانی است اختلاف وجود دارد. الگوی مدرنیته، که بر بام عقلانیت نشسته، سایر الگوهای زندگی را «افسونزده» و بالمآل غیرعقلانی ارزیابی میکند. درعینحال در درون گفتمان مدرنیته اجماع وجود ندارد. ازاینرو، در باب عقلانیت مفاهیم زیادی تولید شده است که هرکدام درصدد رفع کاستیهای دیگر مفاهیم است. هابرماس، بهعنوان اخیرترین فیلسوف مشهور مدرن، مدرنیتۀ متأخر را، همانند وبر، گرفتار عقلانیت صوری میداند و به عبارتی آن را ناعقلانی ارزیابی میکند و معتقد است که برای خروج از ناعقلانیت، عقلانیت ارتباطی باید جایگزین عقلانیت صوری شود. حال سؤال این است، آیا عقلانیت ارتباطی برساختۀ هابرماس میتواند الگوی مطلوبی برای جوامع اسلامی باشد؟ برای پاسخدادن به این سؤال، به نظر میرسد منطقیترین روش این باشد که یک مسلمان ــ با فرض التزام به اسلام ــ درصدد برآید «عقلانیت نصّمحور/ قرآنمحور» را بازسازی کند و با توجه به این نوع عقلانیت (یعنی عقلانیت وحیانی) به این پرسش پاسخ بدهد.
جهت تنقیح موضوع و نشاندادن اینکه عقلانیت در قلمرو جوامع اسلامی با تبار دیرین، از مختصاتی متمایز از جهان غرب برخوردار بوده است و درنتیجه میبایست براساس متون اصیل دینی بازسازی شود، مروری کوتاه به پیشینۀ بحث در دو حوزۀ اسلامی و غربی شاید بیفایده نباشد.