این بررسی دیرینهشناختی دو گسست بزرگ را در اپیستمۀ فرهنگ غربی آشكار كرده است: اولین گسست سرآغاز عصر كلاسیك است (تقریباً در نیمه قرن هفدهم) و دومی، در ابتدای قرن نوزدهم، آغاز عصر مدرن را متعین میسازد. نظمی كه بر مبنای آن ما امروزه میاندیشیم بانظمی که متفكران كلاسیك بر مبنای آن میاندیشیدند به لحاظ وجودی یكسان نیست. بهرغم برداشتی كه ما میتوانیم از تحول تقریباً بیوقفه خردِ(ratio) اروپایی از رنسانس تا زمان خودمان داشته باشیم، بهرغم عقیده احتمالی ما در این باره كه تقسیمبندی لینه، كمابیش به صورت تعدیلشده، هنوز ممكن است واجد نوعی اعتبار باشد، و بهرغم عقیده احتمالی ما در این باره كه نظریۀ ارزش كوندییک تا اندازهای میتواند در مارژینالیسم قرن نوزدهم به رسمیت شناخته شود، و بهرغم عقیده ما در این باره كه كینس از قرابت بین تحلیلهای خودش و تحلیلهای كانتیون كاملاً آگاه بود، و بهرغم اینكه دستور زبان عام (آنچنان كه در مؤلفان پورت – رویال یا در بوزی به صورت نمونه درآمده است) تفاوت فاحشی با زبان ما ندارد - تمام این شبهپیوستگیهای موجود در سطح ایدهها و مضامین بیتردید فقط نمودی سطحی است؛ در سطح دیرینهشناسی، میبینیم كه نظام قطعیّتها در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم به اسلوبی فراگیر تبدیل شد.
نه اینكه خرد پیشرفتی نداشته است: بلكه فقط بدان علت كه حالت وجود اشیاء، و حالت نظمی كه آنها را قبل از ارائه به فهم تقسیمبندی كرده بود، عمیقاً تغییر كرده بود. اگر تاریخ طبیعی تورنفورت، لینه، و بوفون را بتوان اصلاً به چیزی غیر از خودش نسبت داد، آن چیز زیستشناسی، كالبدشناسی مقایسهای كوویه، یا نظریۀ تكامل داروین نیست، بلكه دستور زبان عامِ بوزی، تحلیل پول و ثروت است، چنان كه در كارهای لاو، یا ورون دو فورت بونی یا تارگو یافت میشوند. احتمالا دانشْ در پدیدآوردن دانش، ایدهها در دگرگونكردن خودشان و تعدیل فعالانه یكدیگر موفق میشوند (امّا چگونه؟ ــ مورخان هنوز دربارۀ این نكته ما را آگاه نكردهاند)؛ [امّا] در هر صورت یك چیز مشخص است: دیرینهشناسی، درحالیكه خودش به فضای كلی دانش، به پیكربندی آن، و به شیوۀ هستی اشیایی توجه میكند كه در آن ظاهر میشوند، نظامهای همزمانی، و نیز مجموعۀ جهشهای ضروری و مكفی را برای تحدید آستانۀ نوعی قطّعیت جدید تعیین میكند.