کتاب صوتی دماغ دانا الن وایس آوارسا

پیتر مثل همه‌ی هم سن و سال‌هاش، یک پسربچه‌ی معمولی بود. همه چیزش به غیر از حس بویایی فوق‌العاده‌اش، دقیقا مثل بقیه بچه‌ها بود. پیتر می‌تونست بوی شیرینی تازه پخته شده رو از شیرینی فروشی یامتیتام که دوتا کوچه پایین‌تر از خونشون بود حس کنه. اون فقط با بو کردن می‌تونست فرق بین سوپ مرغ با سوپ بوقلمون رو متوجه بشه. حتی توی کلاسشون اگه یکی از همکلاسی‌هاش ظرف غذاش رو باز می‌کرد، پیتر می‌تونست بدون نگاه کردن، غذاهای توی ظرف رو حدس بزنه. توی یک هفته‌ی سرد و بارونی، همه‌ی اعضای خانواده‌ی پیتر به جز خودش، دچار سرماخوردگی شده بودن…