کلاس به انتهاش نزدیک شده بود و ها منتظر بودن که زنگ تفریح بخوره تا از کلاس بیرون برن.
زنگ تفریح به صدا در اومد و خانم ملون اعلام کرد:
"کلاس تمومه بچهها؛ میتونین برین."
بچهها با خوشحالی از جاشون بلند شدن و با سروصدای زیاد کلاس رو ترک کردن.
زنگ تفریح خیلی کوتاه بود و اونها دلشون نمیخواست حتی یک ثانیهاش رو از دست بدن.
پس دوییدن و خودشون رو به حیاط رسوندن.
یکی عروسک به دست، یکی با بادبادک و یکی در حالی که توپش رو برای دوستش پرت میکرد وارد حیاط شدن.
تعدادی از بچهها میدوییدن و بالابلندی بازی میکردن.
ویل از نزدیک بازیشون رو تماشا میکرد، ولی با این که خیلی بهشون نزدیک بود، کسی بهش توجهی نکرد.