وقت آن رسیده بود که فرودو، هابیتون را ترک کند. او با سه هابیت جوان، راهی شرق شدند.
رسیدن به ریونِدل کار آسانی نبود. گرگها، غول ها، اُرکها، حیوانات و موجودات وحشی همه به دستور سائورون دنبال فرودو بودند
در راه اسب سیاهی را دیدند و زیر درختی بزرگ قایم شدند.
مرد بزرگی بر روی آن سوار بود و روی زین قوز کرده بود و خود را در شنل و باشلق بزرگ سیاهی پیچیده بود. بر چهرهاش سایه افتاده بود و دیده نمیشد.
فرودو جرات نفس کشیدن نداشت، و با این حال میل به بیرون آوردن حلقه از جیبش چنان شدت گرفت که آرام شروع به حرکت دادن دستش کرد و...