تعطیلات تابستون بود و لولا فقط دلش میخواست که تنها باشه، ولی برادر کوچکترش ایدریس همهجا دنبالش میرفت.
اون میخواست هر کاری که خواهرش انجام میده رو تقلید کنه و این خیلی زجرآور بود!
این شد که لولا تصمیم گرفت بره توی باغچهی خونشون بازی کنه تا کمی آرامش داشته باشه و از سکوت لذت ببره.
وقتی وسیلههاش رو دورش چید، گربه ی همسایه رو دید که بیرون از خونه مشغول بازی کردن بود.
موهای بدنش سیخ سیخی شده بود، داشت خودش رو با زبونش تمیز میکرد و هم زمان خر خر میکرد.
چشمش دنبال یک قورباغه بود و میخواست بهش حمله کنه.
لولا دستهاش رو توی هوا به این طرف و اون طرف تکون داد و گربه از ترس پا به فرار گذاشت.
ناگهان دخترک صدای ضعیفی شنید…