اکثر اوقات، سیلاس از اینکه هفت پدربزرگ و مادربزرگ داشت خیلی راضی بود.
اونها طوری دوستش داشتن که همیشه اون رو توی دریای محبت خودشون غرق میکردن.
سیلاس با هر هفت نفرشون وقت میگذروند و با تک تکشون کلی عکس و خاطره داشت.
با پدربزرگ و مادربزرگ مادریش، پدربزرگ و مادربزگ مامانش، پدربزرگ و مادربزرگ پدریش و مادربزرگ باباش.
وقتهایی که تولدش میشد، هر هفت نفرشون براش جشن میگرفتن و بهش کادوهای خیلی خوبی میدادن.
۶ نفرشون براش کیک درست میکر دن و یکیشون کیک بستنی.
ولی سیلاس نمیتونست همهی اونها رو بخوره…