روزشمار انقلاب و جنگ؛ خاطراتی است از خاطرهها و خاکفرش خاکریزها. جنگ و انقلاب رسم تازهای بود برای مرور عطوفت پاییز و مشق نمردن، و فشردن دستهایی که باقی میمانند تا میرسند به وصل که گمان میکنم زیاد هم ساده نبود!
جنگ حکایت مردان جنگاوری است که از سیاحت آسمان بازمیگشتند و در رد گامهایشان ستاره میرویید.... ما چند تقویم عقب ماندهایم و چند سالی است پای رفتنمان کوتاه گشته است؟! این را خدا میداند و وجدان بیداری که هرازگاهی وقتی فارغ از روزمرگی دنیا میشود، دست به تسبیح حساب و کتاب میبرد و آن وقت است که حساب سالها و ماههایی را که بیتأثیر نَفَس مردان خدایی، در قنوت غفلت خفتهایم به شماره درمیآورد!
راستی روزهاست که صدای باران تازهای را نشنیدهایم و رویاهایمان تازه نشده است! شنیده بودم که غربت همزاد انسان است و او با وجود اصل نورانی خود جسم خاکیاش را یدک میکشد و در تلاش برای گریختن از کالبد جسمانی در تمنای وصال است؛ سفر از خود به خود و این اولین پر زدن است و تقلای پرواز پرندهی مهاجر برای صعود به ماورای افلاک و عروج تا ملکوت. چه زیباست آن هنگام که قصد گسستن داری مهمان امنترین نقطهی زمین باشی و در طنین صدای موذن تمام دلت قد قامت استغاثه ببندد برای اجابت. آنگاه در مسجد روز و شب میگذاری و عطر خاک نمخوردهای که از دوردست میآید هواییات میکند، خوب میدانی که باید قد راست کنی برای جهادی سترگ. چه بسیارند مردانی چون تو و کاروانیان مسجد زینبیه نیز از همین جنس مردانگی را در خود به امانت داشتند که در شفافترین قنوت نمازشان همپیمان شدند برای رسیدن به حقیقتی واحد که جز وجود مهربان حضرت حق هیچ نبود. آنان از خانهی خدا سفر آغاز کردند تا در جوار خوان نعمتش کولهبار زندگی بر زمین بگذارند و نام بزرگ بانوی کربلا را در صحیفهی عالم حرمتی دیگر نهند.
ما اگر امروز به عشق ولایت زندهایم، وامدار رشادت نینواییان بیادعای این سرزمینیم که شفیع بیچارگیمان شدند در این وانفسای تزویر و نامردمی.
باشد که سزوار پاسداشت بزرگیشان باشیم و توفیق ایزدی نوری بر ادامهی مسیرشان بر قلبمان نشاند.
شهردار منطقه چهر تبریز
یعقوب انصاری