
عاشقی یعنی جدایی
اگر کسی را واقعا دوست دارید باید زودتر از او جدا شوید!
نسخه الکترونیک عاشقی یعنی جدایی به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره عاشقی یعنی جدایی
فعل دوست داشتن یک تن وزن دارد. وزن دوست نداشتن حتی از آن هم بیشتر است. فلیکس لکلر «چای برای دو نفر و دو نفر برای چای، من و تو و تو و من...» نخستین بوسه زندگیام را از دختری که این ترانه را میخواند گرفتم. وای! درواقع فقط بوسهای تند و آتشین بود. این اتفاق در جنگل و در نزدیکی خانه کودکیام افتاد. احتمالا آن زمان چهارده سال داشتم. قلبم بهشدت میتپید. آن ترانه، آن اشتیاق، رایحه نمناک جنگل، لبخند دختر محبوبم... همه و همه به بهترین شکل دستبهدست هم داده بودند. جوان بودم و میخواستم بالهایم را بگشایم. هیچ چیز نمیتوانست جلویم را بگیرد. قلب مشتاقم مرا در آغوش دخترانی میافکند که برایم همچون مأوا بودند. فرایندی بسیار ساده و آسان. بر این باور بودم که اگر با دختر مناسبی آشنا شوم همه چیز روبه راه خواهد بود. امروز، چهلوپنج سال دارم، تنها زندگی میکنم و فرزندی ندارم. شریکی برای زندگی دارم، اما هریک در آپارتمانهای مجزا زندگی میکنیم. فکر میکردم عشق زندگی آسانتری را برایم رقم میزند. در عوض به من ثابت شد که عشق چیزی نیست جز موضوعی پیچیده و بیانتها. با چندین زن آشنا شدهام و حتی گاهی اوقات سعی کردم به یکی از آنها متعهد شوم. اما آنهایی که واقعآ عاشقشان بودم، از من میترسیدند و در مقابل، من هم از زنانی که واقعآ عاشقم بودند، گریزان بودم. اشتیاق صاف و بیغلوغشم درمعرض دامهای زندگی روزمره همچون حسادت و خیانت قرار میگرفت. گرچه سالها تلاش کردم که به هر قیمتی شده عشق بورزم و ده سال با زنی زندگی کردم که رابطه بسیار صمیمانهای با او داشتم ــ مصمم بودم که عشق بورزم، اما بنا به لجولجبازی و ترس از رنج بیشتر، از این کار رویگردان شدم. در درونم عاشقی پرشور و مشتاق، سخاوتمند و حساس را میدیدم که نسبت به رابطه متعهد و مسئول است و از طرفی کسی را میدیدم که با تبری دردست، سعی در آسیب رساندن به زنان را دارد. در اعماق وجودم، با شخصیتی کینهتوز، بزدل و دروغگو مواجه شدم ــ اینها مجموعهای از ویژگیهایی بودند که در خود به رسمیت نمیشناختم و ترجیح میدادم از آنها بیخبر باشم. بهطور حتم این ویژگیها در درونم وجود دارد و اکنون در قضاوتهای من نسبت به دیگران تأثیرگذار است، چرا که ظرفیت خود نسبت به نور و تاریکی را میشناسم. با گذشت زمان، فهمیدم عشقورزی من، راهی بود برای جبران پوچیای که در درونم احساس میکردم. از طریق عشق ورزیدن، ویژگیهای درونم را پنهان میکردم، چون نمیدانستم با آنها چه کنم. میخواستم زنی را در زندگیم دوست داشته باشم تا مجبور نباشم در تنهایی با درونم زندگی را سپری کنم. باید از کل این موضوع سردرمیآوردم. بنابراین به گوشه تاریک کودکیام سرک کشیدم تا ریشه مشکلاتم را شناسایی کنم. همچنین به کاوش زندگیهای زنانی که با آنها آشنا میشدم پرداختم و سعی کردم در سرگذشتهای بیمارانم به سرنخهایی دست پیدا کنم. به تدریج دریافتم که عشق نیروی پیونددهنده قدرتمندی است که ازطریق خواستن شدید و رنج ما را بهطور اتفاقی در مسیر یکدیگر قرار میدهد. اکنون میدانم عشق نیرویی است که ما را به رویارویی با خود و نیز دیگران سوق میدهد. ما به واسطه موانعی که بر سر راه عشق پدید میآید، شناخت و کشف خود را آغاز میکنیم. بنابراین باید گفت، عشق به ما زخم میزند، ما را آسیبپذیر میسازد و به زمین میزند تا بتوانیم آن را با تمام شکوه و جلالش احساس کنیم و آنگاه با فروتنی بیشتری آغوش خود را به روی خوشبختی و سعادت بگشاییم. امروز، بار دیگر قلبم آواز سر میدهد. سفر درونیام مرا احیا کرده و به آرامش رسانده است. اکنون عشق برای من حالتی است درونی که وابسته به یک شریک یا همسر نیست. اما این را نیز میدانم که تداوم این حالت و بازسازی آن، خود، مستلزم به جان خریدن رنج عشق است. اما آیا کاری باشکوهتر یا الزامآورتر از تجدید عشق بشری هست؟
نظرات کاربران درباره عاشقی یعنی جدایی