قصبهی حرامیهای سوریه، رسمی داشتند به اسم شاهکشان. بعدازظهرهای گرم تابستان توی قصبهی حرامیها، وقت مراسم که میشود، مردها بچههای خردسالشان را میبرند که برایشان رنگ بزنند. توی محرابهای زیرزمینی، رنگها را داغ میکنند که ضدعفونی شود و بعد چند تا خط میاندازند روی سرهای تاس و تراشیدهی پسربچههای کوچک. قرمزی رقیق و ارغوانیرنگ میریزد روی پوست طفلکیهایی که بهزور جلوی گریهی خودشان را گرفتهاند تا زودتر مرد شوند؛ بزرگ شوند. خود بزرگترها، هرچه مردانگیشان بیشتر باشد، قویتر رنگ میزنند، شاید حتی به پهنای قلممو پوست سرشان را رنگ کنند؛ بهخصوص اگر ناشی و جوان باشند، یا گاهی فقط برای اینکه بخواهند خودنمایی کنند. بعد، توی آن گرمای خرماپزان، یکهو میبینی دستههای صدنفری است که توی خیابان تفته، راه افتادهاند به مسخرهبازی؛ صدای زنگدار بلندگو اشعار عجیبی میخواند؛ صحنههایی از مردن بچههای کوچک، تجاوز به عنف، مردن مردهای خانه. بلندگو زوزهاش را هی غلیظتر و تلختر میکند؛ مردها هی سختتر میرقصند؛ زنها هی بیشتر پیچوتاب میخورند.