موضوع موفقیت از موضوعات جذاب زندگی من بوده است و همیشه از خواندن سرگذشت انسانهای خودساخته و موفق لذت بردهام. سابقۀ آشنایی من با این حوزه به روزی از آغازین روزهای ورود به دانشگاه برمیگردد که به دفتر مشاورۀ دانشکده رفتم و خانم مشاوری (که اسم شریفشان را به خاطر ندارم اما آرامش گفتارشان همچنان در خاطرم میدرخشد)، پس از گفتگویی کوتاه، کتابی با موضوع خودشناسی و موفقیت به من امانت داد، کتاب را خواندم و بازگرداندم، کتاب بعدی را داد. طوری که تا مدتها مشتری مطالعۀ کتابهای موفقیت دفتر مشاورۀ دانشکده بودم و این چنین شد موتور جستجوگرم روشن شد تا هر سو کتابهای موفقیت را بجویم و بخوانم و تاحدودی به کار بندم. هنوز دفتری که گزیده و خلاصۀ این کتابها را در آنها یادداشت کردهام، دارم.
سالها گذشت و همچنان مطالعۀ و مرور زندگی انسانهای موفق برایم جذاب بود تا اینکه سال ۹۶ در یکی از شبکههای اجتماعی فیلمی از یک مرد موفق چشمبادامی دیدم که بر صحنه نشسته بود و پس از گفتگو با مجری برنامه مشغول پاسخ دادن به پرسشهای حاضران بود. از صحبتهایش برمیآمد فردی ثروتمند و موفق است. صحبتهای او-اگرچه کوتاه- برایم جذاب بود. در حالی که نه نامش را میدانستم نه ملیتاش را فقط نمیدانم به چه دلیل، گمان میکردم از مردمان کرهجنوبی است.
دیگر از او نه فیلمی دیدم نه خبری شنیدم تا اینکه یک روز به قصد خرید کتاب آموزشگاه زبان(برای دخترم، ریحانه) به فروشگاه انتشارات جنگل رفتم.
در صف صندوق ایستاده بودم که کتابی با عکس همان مرد (به زبان انگلیسی) با عنوان«علیبابا؛ خانهای که جکما ساخت»، در قفسۀ پشت سرِ خانم صندوقدار توجهم را به خود جلب کرد. از صندوقدار پرسیدم:«این کتاب تازه چاپ شده؟» او پاسخ مثبت داد و به کارش ادامه داد. آقایی که کنارم ایستاده بود، بیمقدمه پرسید:«میخواهید ترجمهاش کنید؟»
یک لحظه جا خوردم. چرا باید چنین سئوالی از من پرسیده شود؟ گاهی اوقات برخی اتفاقات چقدر اتفاقی است. غافلگیر شده بودم، به او (که آخرش هم نفهمیدم مشتری بود یا از کارمندان فروشگاه) نگاهی کردم، پاسخی ندادم، مبلغ کتاب را پرداختم و متفکرانه از فروشگاه خارج شدم و با خودم گفتم:«فکر بدی هم نیست.»
به خانه که رسیدم نام جکما را در اینترنت جستجو کردم و متوجه شدم او کارآفرینی چینی و موسس شرکت بزرگ علیبابا است. دو روز بعد همراه دخترم(که ماجرا را برایش تعریف کردهبودم) به فروشگاه انتشارات جنگل رفتم و کتابهایی جک ما را درخواست کردم. فروشنده دو کتاب «هرگز تسلیم نشو» و «علیبابا؛ خانهای که جکما ساخت» را به من داد، هردو را خریدم و ترجمۀ کتاب هرگز تسلیم نشو را از روز دوشنبه ۱۷ تیرماه ۱۳۹۸ آغاز کردم. چند روز بعد متوجه شدم این کتاب پیشتر، ترجمه شده است. پیش از اینکه بخواهم از ادامه کار مایوس شوم، با خود گفتم: «هر غذایی طعم خود را دارد»، پس به کارم ادامه دادم.
روزها را به اشتیاق ترجمۀ این کتاب آغاز میکردم و هر روز که میگذشت جکما را بهتر میشناختم. او با دیگر افراد موفق شباهتها و البته تفاوتهایی داشت. افراد موفقی که تا پیش از آن، سرگذشت یا کتابشان را خوانده بودم، اهل مغرب زمین بودند و ناخودآگاه فرهنگ غرب را (فارغ از خوب یا بد بودن آن) نشر میدادند اما او با پشتوانۀ اندیشۀ کهن مشرق زمین و چین به موفقیت نگاه میکرد، میاندیشید و عمل میکرد. گونهای جدید که برای من تازگی داشت. ذهن جکما سرشار از ایدههای نو، پیشروانه و البته انسانی بود. او از دریچۀ خودش به موفقیت نگاه میکرد، نگاهش تقلیدی نبود. برخلاف بسیاری از نظریهپردازان موفقیت که نگاهی فردگرایانه به موفقیت دارند، او به موفقیت نگاهی جمعگرایانه دارد و موفقیت فرد را در دل جمع میبیند.
ترجمۀ این کتاب، تجربۀ ارزشمند استفاده از خُردههای زمان را برایم به ارمغان آورد، آن هم در زمانی که مشغلۀ زیاد در سال ۱۳۹۸، فرصت ترجمۀ این کتاب را به من نمیداد.
پس از ۱۸ تیرماه ۱۳۹۸با خودم قرار گذاشتم که روزی یکساعت (۸ تا ۹صبح) را به این کار اختصاص دهم تا اینکه در صبح چهارشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ ترجمۀ این کتاب-به لطف خدا- به پایان رسید.
در خصوص ادبیاتِ ترجمۀ این کتاب گفتنی است، از آنجایی که این کتاب دربردارندۀ گزیده صحبتهای دستهبندیشدۀ جکما در همایشها، نشستها و مصاحبههایش با رسانههای مختلف است، برای نزدیکترشدن متن کتاب به زبان گفتار، همچنین به منظور ملموستر و واقعیتر جلوهکردن آن در خاطر مخاطبان، زبان محاوره را برای متن ترجمه، انتخاب و تلاش کردم ضمن وفاداری به متن، آن را به زبان امروز فارسی نزدیک کنم.
خوانندگان ممکن است در متن کتاب گاه با واژهها یا اصطلاحات خاص زبان فارسی مواجه شوند که گفتنی است این کار آگاهانه و به عمد صورت گرفته است، زیرا اصرار و باور دارم که ترجمه فارسی باید به زبان مخاطب فارسیزبان نزدیکتر باشد تا متن اصلی کتاب.
نکتۀ دیگر پانوشتهای این کتاب است که در اصل اثر وجود ندارد و اینجانب برای آگاهی بیشتر خود و خوانندگان، اصطلاحات تخصصی، نام اشخاص، شرکتها و سایتهایی را که در این کتاب به آنها اشاره شده است، با صرف زمان به نسبت زیاد در منابع اینترنتی جستجو و به اختصار در پانوشتها وارد کردم.
در پایان از همۀ عزیزانی که در این مسیر یار و همراهم بودند، تشکر میکنم، به خصوص دختر عزیزم ریحانه که دوستتر داشتم او این کتاب را ترجمه کند. افسوس که مشغلۀ درس و دبیرستان فرصت چنین کاری را به او نمیداد. امیدوارم در آیندۀ نزدیک شاهد ترجمههای ارزندۀ او و سایر عزیزان جوان باشم.
در پایان یادآور میشوم که منبع غالب پانوشتها، سایت ویکیپدیا است.
محمد حسن ارجمندی