مسئله استقرا از دیرباز توجه متفکران را به خود جلب کرده است و هر یک از آنها به فراخور توانایی خود در راه بسط و حلّ معضلات آن گام برداشته اند. برخی با دل بستن به قیاس به عنوان یگانه الگوی معتبر استنتاج در صدد چاره جویی برآمده و جمعی دیگر با مددجویی از تجربه در پی اثبات آن بوده اند. تا این که دیوید هیوم از راه رسید و به یک باره تمام مساعی و تلاش های آنها را به هیچ گرفت و اقامه هر نوع استدلالی را در این زمینه ناممکن شمرد و به این ترتیب، چالشی پدید آورد که به اعتقاد برخی صاحب نظران تاکنون پاسخ رضایت بخش و معقولی به خود ندیده است.
از نظر هیوم پیش بینی ها یا احکام مربوط به آینده و موارد نامعلوم نه حاکی از تجربه اند و نه نتیجه منطقی آن. آن ها مربوط به اموری هستند که تاکنون مشاهده نشده اند و منطقاً نمی توان آنها را از آنچه تاکنون مشاهده شده است استنتاج کرد; زیرا آنچه رخ داده نمی تواند هیچ گونه محدودیت منطقی برآنچه روی خواهد داد تحمیل کند. به عبارت دیگر، هیچ ضمانتی وجود ندارد که آینده مشابه گذشته و گذشته چراغ راه آینده باشد و این که اصولا طبیعت برنهج واحدی سیر کند. گودمن نیز در این نکته با هیوم همداستان است، اما به اعتقاد او «مسئله هیوم» را نمی توان مسئله واقعی استقرا به شمار آورد; چرا که امروزه مشکلات جدید و حادتری نیز وجود دارند که به طور گسترده و فراگیر شناخته نشده اند.