کشاورز کپ پیرمرد عجیبی بود.
اون بر خلاف همهی کشاورزهای فِفِرنوت که چکمه میپوشیدن، دمپایی انگشتی پاش میکرد و به سرِ زمینش میرفت.
به جای شلوارهای بلند و ضخیم هم شلوارک میپوشید.
با وجود اینکه اسمش کپ بود، کلاه کپ یا همون لبهدار به سر نمی گذاشت و به جاش همیشه کلاهی به سر داشت که یک پر بلند بهش وصل بود.
وقتی که بقیه کشاورزها دور هم جمع میشدن، صحبت میکردن و میخندیدن، کشاورز کپ به جای خندیدن گریه میکرد و وقتی که باقی کشاورزها از بارش زیاد بارون مینالیدن، اون دستاش رو از هم باز میکرد و زیر بارون دور خودش میچرخید.
کشاورز کپ پیرمرد عجیبی بود.